بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد