برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
 
    این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
 
    رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
 
    تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
 
    خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
 
    خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
 
    ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
 
    خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
 
    شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود