برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
 
    خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
 
    در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
 
    ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود