دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده