مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را