مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را