کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
 
    باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
 
    آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
 
    مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
 
    مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
 
    دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
 
    چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
 
    برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
 
    سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
 
    دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
 
    حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
 
    چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
 
    هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
 
    تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
 
    هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
 
    شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
 
    شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
 
    تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
 
    به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
 
    گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
 
    گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
 
    فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
 
    جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
 
    در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
 
    غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند