سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست