چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
 
    مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
 
    یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
 
    همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
 
    خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
 
    دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
 
    حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
 
    مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
 
    نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
 
    چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست