مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
 
    همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
 
    مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
 
    زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
 
    نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
 
    شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود