نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
 
    سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
 
    دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
 
    شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
 
    مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
 
    این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
 
    یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
 
    
    کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
 
    همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
 
    مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
 
    نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را