برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
 
    دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
 
    ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
 
    خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
 
    رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
 
    در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
 
    سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم