هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت