رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم