جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
 
    چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
 
    ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
 
    مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
 
    حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
 
    یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
 
    همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
 
    خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
 
    مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
 
    نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
 
    قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
 
    زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
 
    چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست