حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست 
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست 
 
    سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
 
    مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
 
    ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
 
    دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
 
    ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم