او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟