ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
 
    شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
 
    بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
 
    ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
 
    در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
 
    با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم