دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم