غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد