همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
 
    کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر