مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
 
    مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
 
    همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
 
    طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
 
    ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
 
    آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
 
    مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
 
    نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
 
    ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
 
    چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
 
    یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
 
    رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
 
    یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم