آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت