ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم