ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش