ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو