السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
 
    ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
 
    سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
 
    مدینه ماه تو آمادۀ سفر شده است
نشان کوچ، در آیینه جلوهگر شده است
 
    نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
 
    چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
 
    نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
 
    بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
 
    تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن
 
    میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
 
    ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
 
    نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
 
    دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
 
    این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
 
    باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
 
    ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند