او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است