دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود