عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود