این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست