میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته