تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
 
    نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
 
    والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
 
    میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
 
    همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
 
    برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
 
    سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
 
    دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
 
    حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
 
    چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
 
    هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
 
    تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
 
    هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
 
    شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
 
    شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
 
    دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
 
    حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
 
    سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
 
    کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
 
    گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
 
    آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
 
    خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
 
    چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
 
    به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
 
    آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام