رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری