چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده