تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
 
    پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
 
    بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
 
    بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
 
    کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
 
    کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
 
    مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیدهست
نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیدهست
 
    وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
 
    طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
 
    شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
 
    پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
 
    ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
 
    چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
 
    برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
 
    سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
 
    دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
 
    حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
 
    چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
 
    هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
 
    تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
 
    هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
 
    شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
 
    شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
 
    این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
 
    این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟