از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
 
    عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
 
    تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
 
    وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
 
    طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
 
    شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
 
    پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
 
    ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
 
    وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
 
    تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
 
    عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
 
    خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
 
    عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
 
    برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
 
    این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
 
    این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
 
    دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
 
    آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
 
    شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
 
    سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
 
    گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
 
    سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
 
    آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
 
    چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
 
    صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست