روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند