بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
شکوهمند شهیدی که از نماز بگوید
به مُهر سجدۀ خونین هزار راز بگوید
نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم