و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر