بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد
من آب فرات را مکدّر دیدم
او را خجل از ساقی کوثر دیدم
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
گاهی به حضور مهر، ای ماه برو
تا جاذبهٔ سِیْر الیالله برو
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند