ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
روشن چو دل از نور محبت گردد
با مهر قرین، دور ز محنت گردد
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
آغاز سخن به نام حق باید کرد
هم پیروی از مرام حق باید کرد
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
ای خواب به چشمی که نمیخفت بیا
ای خنده به غنچهای که نشکفت بیا
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
ایمان قدحی زلال از جام علیست
بر شانۀ آسمان رد گام علیست
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت
علی آن شیر خدا، شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود
سنگ بر آینۀ اصل وجود آمده بود
گر بنده به حق رسید، مولا گردد
وز بندگی ار گریخت، رسوا گردد