آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم
در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست