ندارد خواب، چشم عاشق دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
هرکه راه گفتگو در پردهٔ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
بخوان از چهرۀ طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
نعرهزنان ایستاد بر سر میدان شهر
رِند خیابان عشق، شیخ شهیدان شهر
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است