دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت