بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
پنج نوبت، فرصت سبز حضورم دادهاند
پنج ساغر باده از دریای نورم دادهاند
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت