کربلا
شهر قصههای دور نیست
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
عید آمد و ما حواسمان تازه نشد
از اصل نشد اساسمان تازه نشد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
گل و ترانه و لبخند میرسد از راه
بهار، سرخوش و خرسند میرسد از راه
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست