هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست
بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو
راهبان هر واژه در انجیل، بیسامان تو
من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد