شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

در سوگ آفتاب مدینه

غمگین زمین، گرفته زمان، تیره‌گون هواست
امروز روز گریه و امشب شب عزاست

تا خوشه‌های بغض، گل گریه می‌دهند
از تنگنای سینۀ ما ناله‌ها رهاست

در سوگ آفتاب مدینه، به سوز و آه
با صاحب‌الزمان دل ما نیز همنواست

داغی‌ست سینه‌سوز غم باقرالعلوم
گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست...

هم وارث تمامی اوصاف حیدر است
هم مخزن تمامی اسرار مصطفاست

ذکرش امیدبخش دلِ هرچه ناامید
نامش شفادهندۀ هر درد بی‌دواست

ای روح آسمانی از این داغ جانگداز
فریاد خاک امشب تا عرش کبریاست

سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت
این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست

ای جان ما فدای غم غربت بقیع
قبرت بقیع نیست که در سینه‌های ماست...

امشب هزار پنجره دل گریه می‌کنیم
با غربت بقیع، دل شیعه آشناست

شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه
این‌جا مگر نه این‌ که مزار امام ماست

تنها نه از غم تو مدینه عزا گرفت
در بارگاه قدس کنون محشری به‌پاست

امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر
دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟