در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را